امرداد
اجتماعی
زندگی پازلی است هزار تکه و در هم ریخته و هرکس پازل خودش را دارد بدون نمونه که هر کس خودش باید بچیند اگر شده هزاربار. گاهی احساس میکنم که خدا هر بار ولمان میکند روی زمین تا پازلی را بچینیم همینطور میرویم و میاییم, سبکسرانه هرکدام را بگوشه ایی میاندازیم, وقت تمام. میروی آن بالا و از آن بالا خدا نشانت می دهدکه چه کرده ایی با هزار التماس می خواهی برت گرداند این بار دقت میکنیم حواسم را جمع میکنم آخرین ضجه های التماست را وقتی از مادر بدنیا می آیی می زنی گریه بدنیا آمدن دوباره. اما دوباره زندگی را در هم و برهم میچینی و آخرش با گریه هم میروی, که چه بهتر والا گندت دنیا را پر میکرد لااقل خودت از بوی گندت دیگر داشتی بالا می آوردی اما آن بار که با خنده دیگران و گریه خودت بدنیا آمده بودی اینبار هم خسته از این امتحان سخت جلسه را ترک میکنی , اصلا هم به فکر التماسهای این امتحان دوباره نیستی اینبار دیگران میگریند و تو میخندی و دوباره التماس. خدایا به خودم آر, بفهمم سر حرفم باشم جو گیر دنیا نشوم بدانم برای چه آمده ام ولی این تمنای دل این دانایی این دنیا انسانیتم را به یغما میبرد 15دی 80
نظرات شما عزیزان: پنج شنبه 3 مرداد 1392برچسب:, :: 13:10 :: نويسنده : شیده
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید پيوندها
تبادل لینک
هوشمند
|
||||||||||||||||
|